سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بیم از خدا، کلید هر حکمتی است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» داستان اعجاب‏انگیز بَحیراى راهب‏

کاروان قریش مسیر معیّن خود را مى‏پیمود تا از دور سایه شهر بُصْرى‏ با جلال و عظمتش آشکار شد، ولى براى کاروان مکّه این دور نما و حتّى خود بصرى‏ چیزى دیدنى نبود. مصلحت دیدند که در کنار دهکده «بَحیرا» یک فرسنگ دور از شهر در همان جا بارانداز کنند.

سال‏ها بود که در کنار دهکده بَحیرا، در پناه صومعه‏اى دور افتاده پیرى روشن ضمیر به عبادت خدا سرگرم بود. این مرد یک روحانى مسیحى بود که نه تنها مردى زاهد و وارسته و از دنیا گریخته بود، بلکه مردى دانشمند و عمیق و هنرمند هم بود.

این مرد از ادیان مختلف، از ملل و نحل، از تحوّلات اجتماعى خبر داشت، حتّى مى‏گفتند که: این راهب نصرانى در سایه ریاضت‏ها و زحمت‏هایى که کشیده از گذشته و آینده مردم خبر مى‏داد.

آنچه محقّق بود این بود که «سرجیوس» یعنى همین راهب که در کنار دهکده بحیرا صومعه نشین و گوشه‏گیر، بود هم بسیار پارسا و هم بسیار دانشمند بود.

خدا مى‏داند که در شب گذشته به کجا فکر مى‏کرد و در رؤیاى شبانه چه دیده بود و چه شنیده بود؛ زیرا وقتى که به هنگام سحر، سر از بالین برداشت آدمى غیر از آدم دیروزى بود.

مطلقاً فکر مى‏کرد و گاه و بیگاه به در صومعه مى‏آمد و چشم به چشم اندازهاى دور مى‏انداخت، مثل این که از مسافرى انتظار مى‏کشید، نگاهش به روى جاده پهن‏ شده بود.

تقریباً روز از نیمه گذشته بود که از انتهاى جنوبى جادّه، گرد ضعیفى به هوا برخاست، پیدا بود که قافله‏اى از حجاز به شام مى‏آید، امّا سرجیوس راهب، روشنفکرِ بحیرا، به جاى این که زمین را نگاه کند آسمان را نگاه مى‏کرد، چشمش به تماشاى یک اعجوبه آسمانى محو شده بود.

قافله دم به دم نزدیکتر مى‏شد و گرد راهش غلیظتر و تیره‏تر به هوا بر مى‏خاست تا کم کم نزدیک شد و به سمت بارانداز خود که در سبزه زارى دور از جاده قرار داشت پیچید.

نگاه راهب از بالاى سر آن کاروان به دنبال آن یک لکّه ابر که همه جا سایبان کاروان بود، به سمت راست جاده به همان جا که بارانداز قافله قریش بود چرخ زد.

 

[مهمانى بحیراى راهب‏]

 سرجیوس چنان در این تماشا مست بود که نمى‏دانست خدمتکارش هم ساعت‏ها پهلوى وى دم پنجره ایستاده است، در این هنگام چشمش به وى افتاد.

- اوه ... تو هستى!

- آرى، اى عالى جناب.

- قافله قریش را تماشا کرده‏اى؟

- قافله بزرگى است.

- لب سرجیوس به سبکى لرزید و گفت:

- آرى، خیلى بزرگ، بزرگتر از همیشه.

و پس از لحظه‏اى مکث گفت:

- از قول من به سادات عرب بگو: که امشب مهمان ما خواهند بود.

خدمتکار صومعه به قافله نزدیک شد و در برابر بازرگانان قریش احترام گذاشت.

سپس پیام راهب را با این بیان به تجّار مکّه رسانید.

امشب سادات عرب در صومعه مهمان ما هستند.

تا کنون چنین مهمانى سابقه نداشت از سادات عرب!

این بازرگانان که هر کدام بیش از بیست بار از مکّه به شام و از شام به مکّه رفته بودند، هرگز از دهان کسى به یک چنین عنوان افتخار نیافته بودند.

یعنى چه؟ سادات عرب عنوان کیست؟

آن کبریا و خود پرستى که با خون این نژاد آمیخته است در این هنگام به جوش و جنبش در آمد. هر کدام پیش خود به اعتبار خویش آفرین گفتند و بعد از راهب تشکّر کردند و دعوتش را پذیرفتند.

باید دسته جمعى به مهمانى بروند همه و همه؛ زیرا هیچ کس رضا نمى‏دهد که سیّد عرب نباشد.

راهب از سادات عرب دعوت کرد و آن کس که به این مهمانى پا نگذارد سیّد عرب نیست، پس در اینجا صحبت از این نیست که شبى را باید بر سر سفره یک مسیحى دست و دل باز و کریم، خوردنى مطبوع خورد و نوشیدنى‏هاى گوارا نوشید، بلکه صحبت از کلمه سیادت است آنهم سیادت بر عرب.

همه باید به مهمانى بروند، ولى باید این بارهاى گران قیمت و این کالاهاى هندى و یمنى را در این صحرا به دست یک عدّه غلام سیاه و ساربان بیابانى بسپارند، آیا این کار، کارى خردمندانه است؟

پس چه باید کرد؟ آن کس که گذشت دارد مى‏تواند از لقب سیادت عرب بگذرد و چشم از این مهمانى بپوشد و پهلوى بارها بماند کیست؟

ابتدا به یکدیگر نگاه کردند امّا هیچ کس جرأت نکرد از دیگرى تمنّا کند که دعوت راهب را ندیده بگیرد و پهلوى مال التجاره بماند.

نگاه‏ها چند لحظه به هم افتاد و سرانجام نومیدانه از هم گذشتند و بعد یکباره‏ نگاهشان به چهره گل افکنده محمّد صلى الله علیه و آله خیره شد:

امین، امین!

این نخستین بار بود که به محمّد لقب» امین» داده شد. امین پهلوى مال التجاره خواهد ماند.

ابوطالب با صداى نعره مانندى گفت: برادر زاده من سیّد السادات است، او باید در مهمانى سرجیوس حضور داشته باشد.

امّا محمّد خودش گفت: نه، عمو جان من ترجیح مى‏دهم که پهلوى بارها بمانم.

چشم‏ها و دهان‏ها ازفرط حیرت چاک خوردند. آیا باور شدنى است که یک جوان قرشى آنهم هاشمى آنهم پرورش یافته بر دامان عبدالمطّلب سیّد العرب تا این اندازه بتواند گذشت نشان بدهد.

سرجیوس از سادات عرب مهمانى کرده و براى یک پسر جوان که تازه پا به اجتماع گذاشته این فرصت بى نظیر است، اگر اکنون براى خود این افتخار را دست و پا نکند دیگر چنین فرصتى به چنگش نخواهد آمد، دیگر چه وقت مى‏تواند مقام سیادت را براى خود به دست بیاورد.

چرا اى عزیز من! نمى‏خواهى به مهمانى این راهب مسیحى قدم رنجه فرمایى؟

بگذارید تنها بمانم تا هم مال التجاره شما را نگاه بدارم و هم کمى فکر کنم.

اعیان عرب از این که دیدند مسئله نگهبانى از مال التجاره حل شده، سخت خندان و خوشحال شدند، برخاستند و جامه‏هاى فاخر پوشیدند و پیش و دنبال به سمت صومعه راهب به راه افتادند.

هنوز آفتاب آن روز از سراشیبى افق به آب‏هاى مدیترانه فرو نغلتیده بود، هنوز راهب دم دریچه صومعه ایستاده بود، شاید از مهمانان تازه رسیده‏اش انتظار مى‏کشید. چشمش به بازرگانان قریش افتاد، بى اختیار نگاهش به بالاى سرشان توى هوا غلتید، یک برودت مرموز که جز نومیدى مایه‏اى ندارد به خونش افتاد، آهسته‏ از خود پرسید: پس کو آن یک قطعه ابر؟ همچنان ایستاده بود، مثل این که سراپا خشکش زده بود.

مهمانان از راه رسیدند و به رسم جاهلیّت سلامش دادند. به سلامشان جواب داد و به مقدمشان تهنیت گفت و آن وقت پرسید: مگر خدمتکار من تقاضاى مرا به عرض سادات عظام نرسانیده؟

- چرا از ما دعوت کرده که از نعمت شما بهره‏مند شویم.

- مگر از قول من تقاضا نکرده که بزرگان عرب همگان مهمان من هستند؟

- البته این طور گفته بود.

سرجیوس در اینجا با لحن اسفناکى گفت: مثل این که همگان قدم رنجه نفرموده‏اند.

یک عرب بى تربیت که حتماً از قریش بود غرغر کرد: فقط یک پسر یتیم که او هم نگهبان مال التجاره است، فقط او نیامده.

دست ابوطالب بى اختیار به سمت قبضه شمشیرش چسبید: فرومایه! من این یاوه‏گویى‏ها را تحمّل نخواهم کرد، محمّد یتیم نیست بلکه امین است.

راهب دست پاچه شد، دیگران پا به میان گذاشتند و میان ابوطالب با آن یاوه گوى بى ادب فاصله گرفتند و براى راهب توضیح دادند که یک نوجوان نو سال با ما همراه است و چون این جوان به صفت امانت و نجابت مشهور است بجا مانده تا کالاى ما را از دستبرد ساربانان و حوادث دیگر ایمن بدارد.

راهب خوشحال شد و گفت: آیا به ضمانت من اعتماد دارید؟ البتّه.

- من به عهده مى‏گیرم که اگر نقیصه‏اى به اموال شما راه یابد هر چه باشد جبران کنم، بنابر این او را هم به همراه بیاورید.

تازه به پاى سفره نشسته بودند که ناگهان چشم سرجیوس به آن پاره ابر افتاد، دید آن چتر آسمانى در فضا به حرکت در آمده و دارد به سوى صومعه مى‏آید و پس‏ از چند لحظه محمّد از راه رسید.

راهب که همچون مردم آشفته، چشم از سیمایش برنمى‏داشت و مبهوتانه نگاهش مى‏کرد بالأخره به زبان آمد و گفت: جلوتر بیا، جلوتر بیا تا تو را بهتر ببینم.

عرب‏ها با اشتهاى شعله کشیده‏اى نان و گوشت مى‏خوردند، فقط ابوطالب سراپا گوش شده بود تا حرف‏هاى راهب را بشنود، البتّه دیگران هم مى‏توانستند به این گفتگوها گوش کنند.

- اسم تو چیست؟

- محمّد!

روى این اسم مکث کوتاهى افتاد، سرجیوس زیر لب چند بار این اسم را تکرار کرد: محمّد، محمّد! و بعد پرسید:

از کدام قبیله!؟

- از قریش.

- از کدام دودمان؟

- از آل هاشم بن عبد مناف.

- چرا به مهمانى من نیامدى؟

قبول کرده بودم که از مال التجاره نگهبانى کنم، به علاوه دوست مى‏داشتم تنها بمانم.

- در تنهایى چه کنى؟

فکر کنم، آسمان‏ها را، ستاره‏ها را، دنیا را تماشاکنم.

- در این تماشا به چه فکر مى‏کنى؟

محمّد خاموش ماند. راهب دوباره پرسید. سپس گفت: دلم مى‏خواهد تو را ببینم.

- در برابرت ایستاده‏ام مرا ببین.

-/ مى‏خواهم میان دو شانه‏ات را ببینم.

- اجازه مى‏دهم.

راهب به پشت سر محمّد پیچید. بازرگانان قافله لقمه را از دست گذاشتند و با حیرت به کارهاى این ترساى پیر نگاه مى‏کردند، مى‏خواهد چه چیز را ببیند؟

سرجیوس پیراهن پیغمبر را از پشت سر به پایین کشید و تا چند دقیقه آن طور که گویى کتاب مقدّسى را تلاوت مى‏کند، در میان شانه‏هاى محمّد به مطالعه پرداخت و بعد به خودش گفت: اوست، اوست.

ابوطالب که تا این لحظه خاموش ایستاده بود پرسید: این کیست؟

راهب آهى کشید و گفت: آن کس که مسیح از وى یاد کرده و به مقدمش بشارت داده است.

این سخن را گفته و نگفته به سمت ابوطالب برگشت.

- با این جوان چه نسبتى دارید؟

- پسر من است.

- هرگز چنین چیزى نیست، نه این طور نیست.

ابوطالب با تبسّم گفت: چطور این طور نیست؟

- این جوان باید یتیم باشد.

خنده بر لب‏هاى ابوطالب خشکید: ازکجا دریافته‏اى که او یتیم است، آرى، یتیم است و برادرزاده من است.

- بنابر این احتیاط کن که او را نشاسند، مى‏فهمى اى سیّد عرب؟!

احتیاط کن که یهودى‏ها به این اسرار پى نبرند مبادا نابودش کنند.

- چرا مگر چه گناهى کرده که مى‏ترسید نابودش کنند؟

راهب به ابوطالب جواب داد، امّا مثل این که با خودش حرف مى‏زند، آواى مرموزى داشت:

- آتیه او، آینده او، آنچه او خواهد کرد، آنچه با دست او به وجود خواهد آمد، آن حوادث و ملاحم که در انتظار اوست و آن حوادث و ملاحم که به انتظار ظهور وى در ابهام آینده غنوده‏اند.

ابوطالب پرسید: شما مى‏دانید که در آینده‏اش حوادث و ملاحم پنهان است؟

- در این خطّ مقدس که میان شانه‏هایش نوشته شده، آنچه خواندنى بود خوانده‏ام و از آن ابر سفید که بر بالاى سرش چتر زده آنچه شنیدنى است شنیده‏ام، دیگر چه بگویم؟

پس از چند لحظه سکوت: بنشینیم و نان و گوشت بخوریم.»



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 90/11/13 :: ساعت 10:18 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرنجان و مرنج
عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 139
>> بازدید دیروز: 472
>> مجموع بازدیدها: 1364403
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
کنج دل🩶
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
دانشجو
(( همیشه با تو ))
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب